Menu

اخبار

اخبار

داستان زندگی محمد که با خون بندناف درمان شد
 

داستان زندگی محمد که با خون بندناف درمان شد

محمد قلندری فرزند بهبود یافته بانک خون بندناف رویان است که سال 87 از سرطان بهبود یافت. وی امسال در ماراتن کنکور حضورخواهد داشت و قصد دارد تربیت معلم شرکت کند و معلم بشود.
دوشنبه، 24 آذر 1399 | Article Rating

به گزارش روابط عمومی، پدر محمد از دوران بیماری پسرش برای ما گفت.

آقای قلندری از روزهایی گفت که در ماموریت بوده و پسرش تب می کرده و مادر شب تا صبح کنار فرزندش مراقبت می کرد که مبادا پشرشان تشنج کند. خانواده آقای قلندری ساکن بندرعباس بندر کوهستک هستند.

پدر می گوید: 8 فرزند داریم. 6 پسر و دو دختر.محمد فرزند چهارم ماست. شش ساله بود که تب های او شروع شد. شب ها تب می کرد و روزها تب نداشت. لثه هایش التهاب داشت و گوشت روی لثه بلند می شد. برای درمان محمد به میناب رفتیم و آزمایش های زیادی دادیم اما بیماری او مشخص نشد. به بندرعباس رفتیم و پزشکان آزمایش هایی انجام دادند و مشخص شد پلاکت محمد پایین است. سه روز در بندرعباس بستری بود اما به توصیه پزشکان محمد را برای ادامه درمان به یزد منتقل کردیم.

یزد در بیمارستان شهید صدوقی بخش آنکولوژی بستری و ایزوله شد. آزمایش ها را مجدد تکرار کردند و وقتی جواب آزمایش آمد از مسئول آزمایشگاه، نتیجه آزمایش را پرسیدم که گفتند پزشک معالج، شما را راهنمایی خواهد کرد. به ایشان گفتم هر بیماری که هست به من بگویید. بیماری دست خداست و درمانش هم دست اوست.
شیمی درمانی بر بیماری غلبه نکرد

سرانجام بیماری AML )لوسمی حاد مغز استخوان) برای محمد تشخیص داده شد. درمان با شیمی درمانی شروع شد. تحمل دیدن بیماری فرزندمان برای ما سخت بود. زجری که با شیمی درمانی متحمل می شد ما را هم عذاب می داد. به صورت دوره ای بستری می شد و تحت درمان قرار می گرفت. از 10 مرداد سال 85 درمان شروع شد و تا دوسال هم ادامه پیدا کرد. اما بعد از دو سال مشخص شد شیمی درمان به بیماری غلبه نکرده و باید دنبال یک راه دیگر برای درمان بود.

به توصیه پزشک معالجش به بیمارستان شریعتی مراجعه کردیم و به تشخیص پزشکان باید با پیوند سلول های بنیادی سرطان را درمان می کردیم. همه اعضای خانواده برای اهدای مغز استخوان به محمد تست دادیم اما هیچ کداممان از نظر شاخص های ژنتیکی با محمد سازگاری کامل نداشتیم و نمی توانستیم از سلول های بنیادی خودمان به او بدهیم .

پزشک ها گفتند اگر سلول های بنیادی خون بندناف هم برای محمد پیدا شود، می تواند او را از این بیماری طاقت فرسا نجات دهد اما در بانک خون بندناف هم نمونه مشابه ای برای محمد یافت نشد. چاره ای نداشتیم . شیمی درمانی را ادامه دادیم اما همزمان پزشکان به پیوند سلول های بنیادی از خون محیطی خود محمد به خودش هم در حال مذاکره بودند. اما سرنوشت راه دیگری برای فرزندم در نظر گرفته بود.....

ایمان بیاوریم به معجزه....

دو فرزند ما بعد از محمد به دنیا آمدند اما متاسفانه نمونه خون بندنافشان با محمد سازگارنبود. در یکی از روزهایی که همسرم در کنار محمد در بیمارستان بود، یکی از پرستاران ازهمسرم سوال کرده بود که آیا شما باردار هستی؟ همسرم گفته بودند خیر. اما پرستار توصیه کرده بود که حتما تست بارداری بدهند که اگر باردار هستند در بخش به دلیل وجود بیماری و تشعشعات نمانند.
نوزادی که از وجودش بی اطلاع بودیم زندگیمان را تغییر داد

همسرم تست بارداری داد. جواب تست مثبت بود. پزشکان گفتند حضور مادر در بیمارستان به علت وجود تشعشعات خطرناک است و البته گفتند خون بندناف فرزندمان را هم حتما ذخیره سازی کنیم . شاید همین کودکی که از وجودش بی اطلاع بودیم بتواند معجزه زندگی پسرمان شود.

به پزشکان گفتم از کجا می دانید که نمونه خون بندناف نوزادی که در راه است از نظر شاخص های ژنتیکی با محمد سازگار است؟ گفتند از کجا می دانی که سازگار نباشد؟!

قبل از زایمان برای ذخیره سازی خون بندناف فرزندم اقدام کردیم و روز زایمان کارشناس خونگیر، خون را از بندناف استخراج کرد. بانک خون بندناف اعلام کرد سه هفته بعد از ذخیره سازی، جواب تست HLA (شاخص های ژنتیکی) آماده می شود اما پزشک معالج (دکتر حمیدیه) گفتند نه! زمان نداریم و باید با سرعت بیشتری کار را پیش ببریم. جواب به صورت اورژانسی آماده شد و نتیجه تست آمد. محمد و برادرش با یکدیگر تطابق ژنتیکی داشتند.

جواب آزمایش شاخص های ژنتیکی محمد وبنیامین که مثبت آمد، دلمان شاد شد. مادرش دائم شکرگزاری می کرد. خیلی سریع، محمد را از شهرمان که مشغول شیمی درمانی بود، به دستور پزشک معالج به تهران آوردیم و در بیمارستان شریعتی بستری شد.

بررسی نمونه خون بندناف بنیامین مشخص کرد که تعداد سلول به قدر کافی نیست و باید از یک نمونه کمکی هم استفاده کنند. در واقع دبل کورد یعنی دو نمونه خون بندناف را به محمد پیوند زدند. آن موقع 6 ماه در تهران یک منزل اجاره کردیم و در همانجا درمان را دنبال می کردیم. 

محمد سخت ترین بازی روزگار را شکست داد

حالا 12 سال از آن روزهای سخت می گذرد و کودک داستان ما به رشد و بالندگی رسیده و سخت ترین بازی روزگارش را شکست داده است. محمد در گفتگوی با ما گفت: در رشته انسانی مشغول به تحصیل هستم و خودم را برای کنکور آماده می کنم. به فوتبال بسیار علاقه دارم و بیماری که در گذشته داشتم اصلا باعث اذیت شدن من نمی شود و همپای سایر دوستانم حتی بهتر از آنها درس میخوانم و ورزش می کنم.

پدرم صیاد است و من گاهی کمک او می روم و همیشه قدردان زحماتش هستم.

پایان مطلب/

تصاویر
  • داستان زندگی محمد که با خون بندناف درمان شد
ثبت امتیاز
نظرات
نظر جدید
تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.